ايليا جون بزرگ مرد كوچك

اتمام دوره موسيقي بلز

بالاخره دوره بلزم تموم شد البته چهار شنبه امتحان دارم وبعد از موفقيت در امتحانم دوره فلوت رو شروع ميكنم البته جلسه قبل فلوت از استاد گرفتم خيلي ذوق داشتم ويكسره تو خونه فلوت ميزدم درسهاي آخر موسيقي ام به صورت زير ميباشد: (درس بيست وپنجم) يه مرغ سبز زيبا رو بام ما نشسته خسته وگيج وتنها نوك بالش شكسته   كز كرده توي سايه كوچيك وريزه ميزه پراش سفيد وسرخه واه كه چقدر تميزه   مرغ قشنگ غمگين اون نوك سرخو وا كن انگار دلت به جا نيست به باغ ما نگاه كن   مرغه چته مي لرزي از ما چرا مي ترسي ترست ديگه به جا نيست غريبه بين...
19 تير 1391

مهمان خانه ما(ريحانه جون)

از چهارشنبه ما مهمانهاي عزيزي داشتيم بله درست حدس زديد دايي جون مسعود وزن دايي جون و ريحانه جون   من كه خيلي از آمدنشون خوشحال بودم هر چند زماني كه اينجا بودند چون ميدونستم ريحانه جون از قلقلك زياد خوشش نمياد من هم مرتب قلقلكش ميدادم واون عصباني ميشد بيچاره زن دايي جون براي اينكه بين ما صلح برپا كنه با ما خيلي بازي ميكرد و برامون كتاب داستان ميخوند و بابا جون هم براي ايجاد صلح مرتب به من گوشزد ميكرد كه اگر با ريحانه بازي نكني از آبجي يا داداش خبري نيست ومن هم براي رسيدن به ني ني جديد تو خونمون به مدت كوتاهي پرچم سفيدم رو بالا مي آوردم وبعد  از چند ساعت دوباره روز از نو ...... در مجموع خيلي...
19 تير 1391

درسهاي موسيقي بلز(24-21)

(درس بيست ويكم)                                             تولد   تولد   تولدت  مبارك مبارك  مبارك  تولدت  مبارك بيا  شمع ها  رو  فوت  كن تاصد سال،دويست سال،زنده  باشي (درس بيست ودوم)                شب شد ومهتاب اوومد به چشم ما خواب اومد چشماي ما چش...
19 تير 1391

تمرين موسيقي بلز درس20-16

درس هفدهم ترنم قشنگه  توش پر از پلنگه ترنم تن ميره  تن ميره  تن ميره شي فو شي فو دود  دود شي فو  شي فو   دود   ترنم  ملوسه توش پر از عروسه ترنم تن ميره تن ميره تن ميره شي فو شي فو  دود  دود شي فو  شي فو  دود   ترنم  كوچولوس توش پر از آلبالوس ترنم  تن ميره   تن ميره  تن ميره شي فو شي فو  دود  دود شي فو شي فو  دود   رو تاق ترنم  يه آهو نشسته ترنم تو كوهه  تو دشته  تو راهه شي فو شي فو  دود  دود شي فو ...
13 تير 1391

درسهاي موسيقي بلز 16-9

درس نهم كلاغه قار و قار و قار گنجشكه جيك وجيك وجيك گوسفنده  بع و بع و بع گوساله  ما و ما و ما زنبوره  ويز و ويز و ويز الاغه  عر و عر و عر خروسه قو قولي قو قول   درس دهم زمستون  برف مياد  باد مياد  هوا چه سرده   درس يازدهم زنگ مدرسه    ميكنه صدا بازيهاي شاد    تنبلي بسه   درس دوازدهم ميهن ما ايران         بهشت جاويدان خوب و سبز وخرم    يادگار جم كشور ما زيباست &...
12 تير 1391

ماجراهاي من(11 تير91)

چند روز پيش كه با بابا جون رفته بوديم تو محوطه اسكوتر سواري كنم يه دفعه اي زمين خوردم وآرنجم زخمي شد وكلي خون اومد وچون با صورت زمين خوردم عينكم شكست ديروز  رفتيم يه عينك جديد خريديم البته اين عينكم هم رنگ فرمش بنفشه چون بايد فرم عينكم به شيشه اش ميخورد مجبور شدم مثل عينك قبلي ام بگيرم اين چهارمين عينكيه كه از وقتي كه عينكي شدم خريدم ديروز درسهاي جديد بلزم رو خيلي تمرين كردم براي اينكه ماماني گفته اگر زود درسهام تموم شه استاد بهم فلوت ميده ومن به عشق فلوت تمرينهام رو زياد كردم سر كلاس وقتي بچه ها فلوت ميزنند من هم مثل صداي فلوت صدا در ميارم وبا اونها همنوا ميشم ديروز با ماماني رفتم خونه اميرحسام شون كه بلوك ن...
12 تير 1391

مسافرت خرداد91

بعد از اینکه مادر جونم راهی سفر زیارتی مکه شد ما هم بعد از سه روز سفرمان را  از ساری به مقصد مشهد شروع کردیم ابتدا راهی سبزوار برای دیدن یکی از دوستان وسپس بیرجند و مشهد ودر انتهامجددا به ساری بازگشتیم مادر جونم به سلامتی برگشتند وبرای من یه بلوز خوشگل ویه دست بلوز وشلوار آوردند و.... بعد از اینکه به خونمون تهران بازگشتیم البته چون شب حرکت کردیم ومن کل مسیر خوابیده بودم وقتی بیدار شدم دیدم خونه خودمون هستیم وبا ناراحتی گفتم مامانی چرا از مسارفت اومدیم دوباره بریم مسارفت ناراحت بودم چون خیلی به من خوش گذشته بود و اما  سفر به بیرجند: بیرجند شهر بسیار زیبا وتمیزی بود با مردمانی بسیار بسیار مهمان دوست ومه...
12 تير 1391

عكس من وبابايي (مربوط به روز پدر)

باباي من بهترين باباي دنياست اون گل سر سبد همه باباهاست صبح تا شب ميره بيرون كار ميكنه كار تا برامون بخره هر چي كه ميخوايم بابا جونم        بابا جونم باباجون قدر تو رو خيلي ميدونم عكس بالا مربوط به 6 ماهگيمه كه مشغول كشيدن موهاي بابايي بودم   ...
9 تير 1391

قصه من وداداش وآبجي هام

امروز صبح من از ماماني يه خواهشي كردم حدس ميزنيد چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از اونجايي كه من بچه ها مخصوصا ني ني ها رو خيلي دوست دارم وبا ديدن هر كوچولويي حس بزرگ بودن پيدا ميكنم وسعي ميكنم مواظبشون باشم امروز صبح از ماماني پرسيدم: ماماني شما تو شكمت ني ني داري؟؟؟؟؟؟ مامان جون گفت :نه عزيزم گفتم ميشه لطفا براي من يه آبجي ويه داداش بياريد ماماني گفت حالا داداش بيشتر دوست داري يا آبجي؟؟؟ گفتم ماماني هر دو تاشونو دوست دارم ميشه لطفا هر دوتاشونو بياري؟؟؟؟؟؟ دوباره گفتم نه مامان جون دو تا آبجي ويه داداش بيار  بيچاره ماماني نميدونست چي بگه؟؟؟؟ بعدازظهر هم كه رفته بوديم بازار گير دادم كه الا وبلا بايدشورت بچه...
9 تير 1391